ربوده شدن سرجوخه اهل شیلی توسط فرازمینی ها !

در 25 اوریل 1977 سرجوخه ارماندو والدوس در برابر چشمان حیرت زده سربازان زیر دستش در دل شب ناپدید شد. طبق اسناد محرمانه ارتش شیلی ان شب یک گلوله بزرگ نورانی در فاصله چند ده متری اتش اردوگاه سربازان ظاهر شده بود و انچخ بعد از ان اتفاق افتاد از طرف ازتش شیلی سخت پنهام نگاه داشته شد. حتی سرجوخه ارماندو والدوس و هفت سرباز زیر دستش را هم در سرویس های ویژه ارتش در جایی نامعلوم تحت نظر قرار دادند و به هیچ وجه اجازه ملاقات و تماس با کسی را نداشتند. در ماه مه 1978 سرجوخه ارماندو والدوس و سربازانش را به محل ان حادثه بردند.ارتش شیلی ورود به منطقه بازسازی شده را ممنوع کرده بود. بالاخره سرجوخه والدوس در 1978 به دلایل نامعلوم از ارتش استعفا داد. و امکان مصاحبه با وی فراهم گردید. مصاحبه کننده نویسنده کتاب ((علم و فرازمینی ها)) بود…

مصاحبه با سرجوخه ارماندو والدوس – محل : امریکای جنوبی شیلی

س : سرجوخه والدوس اکنون که 18 ماه از واقعه می گذرد ایا می توانید دوباره انچه به شما گذشته را شرح دهید؟

 

والدوس : یک روز عادی بود که من و افرادم کارهای معمولی و روزانه خود را انجام میدادیم. حدود ساعت 20-30 بامداد بعد از نیمه شب یکی از افرادم که به همراه سرباز دیگری در سی چهل متری ما مشغول نگهبانی بود به سرعت پیش ما امد و اطلاع داد که هم اکنون اتفاقی عجیب در شرف وقوع است. ما ابتدا فکر کردیم که مسئله مربوط به چهارپایانی است که نگهبانی از انها را بر عهده داشتیم. من و تمامی افراد حارج شدیم و به محل رسیدیم.انچه همگی ما شاهد ان بودیم یک نور خیلی بزرگ بود که با سرعت تمام روی تپه ای در 500 الی 600 متری ما پایین می امد.فکر کردیم با یک شهاب اسمانی یا چیزی شبیه به ان باشد. در نگاه اول بیشتر شبیه به اتش بازی بود اما پس از چند ثانیه پشت ان تپه ناپدید شد. اما از اطراف تپه روشنایی درحشنده ای دیده می شد.

ناگهان در یک لحظه به فکرم رسید با یکی از افرادم بروم و این نور را از نزدیک ببینم. هنوز این فرمان را نداده بودم که یکی از افراد مارا متوجه جهتی مخالف جهتی که جمع شده بودیم – تقریبا سمت چپمان – کرد. انچه دیدم اسباب حیرت و حتی وخشتمان شد. ان موقع هیچ کس نتوانست حدس بزند که ان چیز یک بشقاب پرنده (یک یوفو ) است. نوری بود به قطر حدود 20 متر بیضی شکل که در مرکز درخشندگی بیشتری داشت. به نحوی پیدا بود که این نور از چیزی به وجود می اید ولی از چه نمی دانم. از ان موقع من و افرادم شروع به احساسی مرموز کردیم. گویی چیزی از درون مارا تسخیر می کرد. تاکنون نمی دانیم این نور چگونه پدید امد ولی مفمیدیم که مانع از ان شد تا به طرف نور اولی در پشت تپه برویم.

ان لحظه افراد من کنترل خود را از دست دادند و بدون اینکه بفهمیم از کی و چگونه خود را در حالتی یافتیم که همه بازوی هم را گرفته بودیم . فکر می کنم که من این فرمان را داده یودم. مدتی طولانی در همان حال ماندیم. بعضی از افرادم دعا می خواندند و بعضی دیگر گریه می کردند. همه برای خواندن دعا زانو زدیم.

من به عنوان فرمانده دسته مجبور بودم که کاری کنم. این بود که به طرف نور فریاد زدم و حواستم که خودش را معرفی کند. ولی می دانستم که این کار بیهوده است و با کسی طرف نیستم. لحظه ای بعد حیوانات و اسبهای ان منطقه شروع به رفتاری غیر عادی کردند. انها هم مشغول تماشای نور شدند. سگی که همراهمان بود نیز حود را پشتمان مخفی کرد و به نور خیره شد.ما فکر می کردیم که با پدیده خطرناکی روبرو هستیم چون حتی حیوانات هم ترس خود را نشان داده بودند. بعد از مدتی نمی دانم چقدر دستور دادم اتش را خاموش کنند چون فکر کردم شاید اتش ان پدیده را ه خود کشانده است. متوجه شدم اتش به طرز عجیبی پت پت می کند اما خاموش نمی شود. ایم بود که همگی برای حاموش کردن ان حزکت کردیم و به اندازه فقط چهار پنج قدم و نه بیشتر از هم جدا شدیم که در این حال فکری به حاطرم رسید.

نمی توانم توجیه کنم که چرا به طرف نور به راه افتادم فکر می کنم می دانستم که چیزی دستگیرم نمی شود اما گویی نیرویی عجیب مرا به سمت نور راه می انداخت. در این لحظه دیگر چیزی به خاطر ندارم فقط فردای ان روز افرادم برایم گفتند که در یک محل ناگهان از نظر انها ناپدید شدم و مدتی بعد درست در همان محل ظاهر شدم و این زمان 15 دقیقه به طول انجامید. ظاهرا با حالت عجیبی همراه با تشنج عصبی مدام این جمله را تکرار می کردم :? ما دوباره باز خواهیم گشت!

فردای ان روز وقتی به حال امدم نمی دانستم که چطور شده که در این وضعیت قرار گرفته ام. اول فکر کردم شاید خواب دیده ام. اما با به یاد اوردن بعضی چیزها از این فکر دست کشیدم.

انچه بعد ها رخ داد داستان طولانی ای دارد : فردای ان روز در من تحولات عجیبی رخ داد. احساس حستگی جسمانی عجیب و درد شدیدی در پهلوهایم می کردم. انگار کار بدنی فوقالعاده ای انجام داده باشم. در روز واقعه من ریشم را تراشیده بودم ولی فقط به مدت 15 دقیقه ناپدید شده و سپس اشمار شده بودم ریش بلند ره روزه ای داشتم.نکته عجیب اینکه افرادم هیچ یک از این نشانه ها را نداشتند . فقط دچار شوک عصبی شده بودند. تقویم ساعتم هم ? روز جلو رفته بود.

س : ایا چیزهای دیگری وجود دارد که به یاد اورده باشید؟

ج :خیلی سعی کردم اما چیزی به یادم نمی اید.

س : بعد از این ماجرا ایا اتفاق افتاد با یوفوی دیگری روبرو شوید؟

ج : خیر

س : بعد از واقعه از شما چه ازمایش هایی کردند؟

ج : در ارتش انواع ازمایشات عصبی و مغزی و روانی را روی من به عمل اوردند. حتی تست دروغ سنجی

س :ایا خواب های عجیب می بینید؟

ج بله . ولی ارتباطی به موضوع ندارد. فقط یکبار اتفاق عجیبی برای من افتاد. در کنار هم اتاقی ام خواب بودم که احساس کردم فشار شدیدی بر روی سینه و همه تنم وارد می شود. خیلی سعی کردم تکان بحورم و هم اتقی ام را صدا بزنم اما نتواستم. در همان لحظه فریاد بلندی کشیدم و توانستم از ان نیرو خلاص شوم. هم اتقی ام از خواب پزید. خیس عرق شده بودم. نمی خواهم دیگر ان را احساس کنم.

س : ایا شبیه مورد خود را در دیگران دیده اید؟

ج : نه شبیه به خودم اما چیزهای عجیب دیده ام. به عنوان مثال همسر یکی از همکارانم احساس های عجیب و صداهای غریب حس کرده و در خواب از جا بلند شده و معادلات و محاسباتی انجام داده که خودش هم از نتیجه آن معادلات بی خبر است یا طرح هایی کشیده که به هیچ وجه معنایش را نمی داند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد